اگر از میان این-همه صفحه و نوشته، الآن، رسیدی در این نقطه به این جا! به خواندن این کلمهها در یک صفحهنمایش، پس اولاً خیلی خوش اومدی به اکنون! بعد از اون هم پیش از هر چیزی بگویم که این یک فرصت عالی برای دریافت مهمترین پیامی است که یک انسان میتواند در طول تمام عمر خود دریافت کند.
تو الآن در حال خواند این متن در یک صفحه نمایش هستی و من میخواهم به تو بگویم، همین که این کلمهها را میخوانی، بدان و آگاه باش که کلمات دارند اشاره میکنند به چیزی که در کلمات نیست. آن چیزی که من الآن میخواهم به آن اشاره کنم در خودِ توست! تو الآن در یک محیطی هستی، چیزهایی اطراف تو هست، صداهایی به گوش میرسد، و تو همین الآن نیازی به فکر-کردن نداری...
همین الآن این امکان هست که فقط متوجه محیط باشی.
یک فضایی در تو هست، که تو همین الآن میتوانی از آن آگاه شوی. نیازی به فکر-کردن دربارهی آن نداری.
پس من هر چیزی هم دربارهی آن فضا، یا آن حالت بگویم، معادل تجربهی این حالت نیست. تو باید همین الآن این حالت را در خودت تجربه کنی. خیلی راحت متوجه میشوی که یک جریان بیوقفهی فکری همین الآن در تو بر-قراره. وقتی متوجهِ این جریان فکری میشوی--یعنی متوجه میشوی که زنجیرهای از افکار، آن-به-آن دارند به فضای ذهن تو متبادر میشوند--در آن لحظه اتفاق مهمی که روی میدهد و تو لازم است متوجه این اتفاق بسیار ظریف بشوی این است که تو میشوی شاهدِ فضای ذهنی، یعنی شاهد افکار. این اتفاق بسیار ظریف یک تأثیر توصیفناپذیری ایجاد میکند. امکان این وجود دارد که متوجه بشوی «تو اون شاهد هستی». شاهد بیشکل است. به همین خاطر نه میتوانیم مستقیم به آن اشاره کنیم، نه میتوانیم از طریق توصیف آن را درک کنیم. این باید توسط هر کسی در خودش بهجا آورده شود. از آنجایی که این اتفاق مستلزم ارتقای درجهی هشیاری است، معمولاً یک روند است. پس مشاهدهی فضای باطنی، آغاز این روند است.
هر کسی که هستی، هر جایی که هستی، فرقی نمیکند. تو همین الآن که این متن را میخوانی، میتوانی فکر-کردن را رها کنی و متوجه خودت بهعنوان یک فضای بیشکل بشوی. بعد از آن دیگر نیازی به هیچ توضیحی یا تکنیکی یا آموزشی نداری. مهم این است که خودت را بهعنوان یک حضور بیشکل بهجا بیاوری. البته این به آن معنا نیست که یادمان برود شکل یک انسان را داریم. این یک چیز خیلی طبیعی و عادی است که تو، همین الآن، یه انسان هستی که از خودش بهعنوان حضور بیشکل هم آگاه است--بعد درمییابی که اساساً چیزی غیر از این نیست. یعنی اصلاً چیزی غیر از این وجود ندارد. هر چیز دیگری که تو فکر میکنی هستی، فقط فکر است. توجه کن: «فکر میکنی هستی». هر چیزی که فکر میکنی هستی، فکر میکنی هستی. تو افکار نیستی. و حتا درون افکار هم نیستی. این افکار هستند که درون تو دارند پدیدار و ناپدید میشوند.
در واقع همین اشاره کافیست. همین نامهی کوتاه حامل کل پیام است. هر چیزی غیر از این چیزی به تو نمیافزاید، فقط میتواند نهایتاً به همین چیزی که اینجا اشاره کردم اشاره کند. که البته به معنای آن نیست که ما نیازی به اشارهگرهای دیگری نداریم. ما مدام از اشارهگرها استفاده میکنیم تا به خودمان یادآوری کنیم که در حالت یکیانگاری با مرتبهی افکار به خواب نرفته باشیم. حتا همین نامه میتواند در هر زمانی که به آن مراجعه میکنی همچنان یادآور این تغییر وضعیت ظریفِ باطنی باشد. بنابراین هر بار که به آن مراجعه میکنی تازهست.