باید بدانی که چرا اینجا هستی--نه فقط بهعنوان یک مفهوم ذهنی، بلکه در عمل واقعاً بدانی که باید اینجا چهکار کنی. منظورم از «اینجا» یعنی الآن در این واقعیت، روی سیارهی زمین، در شکل یک انسان پدیدار شدی و همین الآن زنده هستی. این آگاهی مهمی است که بدانیم هدف زندگی ما دو مرتبه دارد، یا دو سطح دارد، یا دو بُعد دارد. یکبار در مرتبهی عمل، یعنی در دنیا، در واقعیت بیرونی؛ یکبار هم در واقعیت درونی. مهمتر از آن، این است که بدانی یکی از مراتب به آنیکی اولویت دارد. من در ادامه از کلمهی «مقصود» استفاده میکنم، و میخواهم توضیح بدهم که منظورم از مقصود در این نامه چیست. این همان پرسشِ «من اینجا چیکار دارم؟» است که میشود همان مقصود تو. مقصود یک چیز پویاست، ایستا نیست! باید بدانی که مقصود دو مرتبه دارد، که میتوان همچنین گفت: دو بُعد دارد. تو لازم است از بُعد دیگری که همین الآن در تو هست آگاه بشی، و از آن آگاه بمانی. یعنی آن وضعیت از آگاهی را حفظ کنی، آن را از یاد نبری، غافل نشوی. این مقصود درونی توست.
مقصود تو دو بُعد دارد. یک بُعدِ آن بیرونی است و یک بُعد دیگر آن درونی. مقصود درونی اولویت دارد به مقصود بیرونی. مقصود درونیِ تو یافتن آن بُعد وجودی بیشکل درونی است که همین الآن میتوانی آن را دریابی. برای اینکه بتوانیم به آن اتفاق درونی اشاره کنیم، از عبارت «بیداری باطنی» استفاده میکنم. بیداری باطنی یعنی خودت را بهعنوان حضور بیشکلی که همین الآن حاضر است، بهجا میآوری. مقصود بیرونی تو متغییر است. برعکس اینکه مقصود درونی همواره حفظ وضعیت حضور است، مقصود بیرونی با گذر زمان تغییر میکند. دانستن این نکته خیلی روشنکننده است و باعث میشود به سطح دیگری از وجود عروج کنی.
مقصود تو در زنگی چیست؟ این موضوع شامل دو بُعد است. یک بار در مرتبهی وجودیِ یک «شخص»، و یک بار هم در مرتبهی وجودی حضور. در واقعیت بیرونی یا دنیا، بهعنوان یک شخص، مقصود تو یک روند پویا و زندهست، چون تو و زنده-گی یکی هستید. در بُعد دیگری، یعنی در واقعیت درونی، تو فقط باید بدانی که اولیت حفظ وضعیت بیدارِ آگاهی است--یعنی حالتی که در آن وضعیت به خودت آگاه هستی. این مقصود درونی توست--که اولیت دارد به مقصود بیرونی. نهاینکه مقصود بیرونی مهم نیست! بلکه من میگویم مقصود باطنی به مقصود بیرونی اولویت دارد، فقط همین. بهعبارت دیگر، مهم است بدانی که بودن تو اینجا روی زمین در حال حاضر یک مقصود درونی هم دارد، که تحقق آن اولویت دارد به مقصود بیرونی. تحقق مقصود بیرونی وابسته است به تحقق مقصود درونی، برای همین مقصود درونی اولویت دارد. مقصود درونی هم همواره یعنی بیداری باطنی، یعنی متوجه خودت بهعنوان فضای باطنی باشی آنبهآن. از آن وضعیت آگاهی، آنگاه هر فکر تو، هر حرف تو، هر کاری که انجام میدهی، از کیفیت ویژهای برخوردار میشود. هر چه حضور بیشتری در همین لظحه داشته باشی، کاری که در این لحظه انجام میدهی از کیفیت بیشتری برخوردار خواهد بود. بنابراین مقصود بیرونی تو با کیفیت بیشتری محقق میشود. مقصود بیرونی با گذر زمان تغییر میکند و این هم باید مورد توجه قرار بدهی. گاهی اوقات دورهی یک مقصود تمام شده یا شروع شده و تو شاید متوجه نشده باشی.
برای بیشتر انسانها این موضوع جدیدی است، که اساساً یک فضایی در درون هست، که میتوان از آن آگاه بود، و حالا بیداری به روی این فضا اولویت اول است در زندگی؛ هر چیزی در اولیت بعدی قرار دارد. تحقق مقصود درونی در واقع کاری نیست که کسی انجام بدهد. این فقط ارتقای درجهی هشیاری است و از مرتبهی هشیاری ارتقاء-یافتهتری حالا عمل-کردن. وقتی از درجهی هشیاری بالاتری عمل میکنی، کیفیت برتری وار عمل تو میشود. این در حالی است که آسایش عمیقی در درون برقرار است و این آسایش نوعی وسعت میبخشد. خودت را وسیع حس میکنی. حس میکنی گنجایش همهچیز را داری. به این ترتیب وقتی متوجه میشوی زندگی تو یک مقصود درونی هم دارد، آنگاه مرتبهی وجودی دیگری به روی تو گشوده شده و این امکان فراهم شده تا گشترش پیدا کنی.
معمولاً سه پرسش اساسی بشر، یعنی: «من از کجا آمدهام؟» و «اینجا چهکار دارم؟» و «به کجا میروم؟» در همهی دوران برای اندیشمندان مطرح بوده و هست. به نظر میرسد دو سوال از این سه سوال مهم نباشند و تنها یک سوال از اهمیت مطلق برخوردار است. سوال اساسی این است که «من اینجا چهکار دارم؟» زیرا این سوال مربوط به اکنون است! یعنی «ما حالا باید چهکار کنیم؟» مهم این است که الآن باید چهکار کرد! مسائل مربوط به قبلاً و مسائل مربوط به بعداً نهایتاً نوعی فکر هستند، حقیقت عینی ندارند. آنچه که حقیقتی عینی دارد این لحظه است و وجود من در این لحظه. پس به نظر میرسد این پرسش بسیار اساسیتر است. حالا یادآوری میکنم الآن کاری که ما باید انجام بدهیم دو سطح دارد. درونی و بیرونی. این نکتهی مهمی است.