فصل سوم
خودِ مجازیِ مشاهدهنشده
ذهن بهطور بیوقفه
فقط در جستجوی خوراک برای افکار نیست؛
او در جستجوی خوراک
برای هویتِ خود نیز میباشد،
برای احساسِ کیستیِ خود.
ایگو اینگونه ایجاد میشود
و خود را پیوسته بازآفرینی میکند.
***
وقتی دربارهی خود فکر یا صحبت میکنی،
وقتی میگویی «من،»
چیزی که معمولاً به آن اشاره میکنی
«من و روایتِ من» است.
این همان «منی» است که
مربوط به پسندها و ناپسندهای توست،
ترسها و تمناها،
«منی» که خشنودیِ او هرگز تداوم ندارد.
این «من» یک احساسِ کیستیِ
ساختهی ذهن میباشد
که در گذشته شرطی شده است
و سرشاریِ خود را در آینده جستجو میکند.
آیا میتوانی ببینی که این من
زودگذر است،
یک شکلگیریِ موقتی،
مانندِ موجی که بر سطحِ آب نقش میبندد؟
آن کسی که اینها را میبیند کیست؟
چه کسی
شاهدِ زودگذریِ شکلِ فیزیکی و روانیِ توست؟
من هستم.
این همان «منِ» ژرفتر است
که به گذشته و آینده مربوط نمیشود.
***
از تمامِ آن ترسها و تمناهای
مربوط به شرایطِ مشکلسازِ زندگیِ تو
که هر روز بیشترِ توجهِ تو را به خود جلب میکنند
چه چیزی باقی خواهد ماند؟
خطِفاصلهای به طولِ یک یا دو اینچ،
میانِ تاریخِ تولد
و تاریخِ وفاتی که روی سنگِ مزارت هک شده است.
برای آن خودِ مشاهدهنشده،
این یک فکرِ غمانگیز است.
برای تو،
این رهاییبخش میباشد.
***
وقتی هر فکری
توجهِ تو را بهطور کامل به خود جلب کرده باشد،
یعنی تو با صدای داخلِ سرِ خود یکیانگاری میکنی.
آنگاه افکار
خرجِ احساسِ کیستی میشوند.
این همان «منِ» ساختهی ذهن است،
یعنی ایگو.
آن خودِ ساختهی ذهن
احساسِ کاستی و تزلزل میکند.
به همین دلیل است که
ترس و خواهش
احساساتِ غالب و نیروی مُحرکهی او میباشند.
وقتی تشخیص میدهی
صدایی در سرِ تو هست
که وانمود میکند توست
و هرگز دست از صحبت برنمیدارد،
تو درحالِ بیدارشدن
از یکیانگاریِ ناخودآگاهانه با جریانِ افکار میباشی.
وقتی متوجه آن صدا میشوی،
تشخیص میدهی
که تو آن صدا نیستی
- آن کسی که فکر میکند -
بلکه تو آن کسی هستی که از آن صدا آگاه میباشد.
شناختِ خود
بهعنوانِ آگاهیِ پسِ آن صدا
رهایی است.
***
منِ مجازی همواره جستجو میکند.
او در جستجوی این-و-آن است
تا چیزی به خود اضافه کند،
تا خود را کاملتر حس کند.
برای ایگو
اجبارِ پرداختن به آینده از اینجا برمیخیزد.
هرگاه متوجه بشی که
«برای لحظهی بعد»
زندگی میکنی،
آنگاه از آن الگوی مشاهدهنشدهی ذهن
خارج شدهای
و امکانِ انتخابِ اینکه
تمامِ توجهِ خود را به همین لحظه اختصاص بدهی
همزمان پدید میآید.
با عطفِ توجه کامل به این لحظه،
هوشی بهمراتب عظیمتر از ذهنِ مشاهدهنشده
واردِ زندگیِ تو میشود.
***
وقتی از طریقِ ذهنِ مشاهدهنشده زندگی میکنی،
لحظهی اکنون را
همواره به وسیلهای برای رسیدن به چیزی
تقلیل میدهی.
تو برای آینده زندگی میکنی،
و هنگامیکه به اهدافت میرسی،
آنها تو را خوشحال نمیکنند،
یا دستِکم نه برای مدتی طولانی.
وقتی بیشتر به انجامدادنِ یک کار توجه میکنی
تا به نتیجهای که در آینده از انجامِ آن کار حاصل میشود،
شرطیشدگیِ مشاهدهنشدهی کهنه را قطع کردهای.
آنگاه کاری که انجام میدهی
نهتنها بسیار تاثیرگذارتر خواهد بود،
بلکه تو را بینهایت خوشنود تر و شادتر خواهد کرد.
***
تقریباً هر ایگویی
دارای حداقل یکی از عناصرِ آن چیزی میباشد
که ما به آن میگوییم «هویتِ قربانی».
بعضی افراد
چنان تصورِ سخت و محکمی
از خود بهعنوانِ قربانی دارند
که این تصور محورِ ایگوی آنهاست.
رنجش و گلایه
بخشِ اساسیِ احساسِ کیستیِ آنها را شکل میدهد.
حتا اگر گلایههای تو کاملاً «موجه» باشند،
تو با این کار برای خود یک هویت ساختهای
که بسیار شبیه است به زندانی که میلههای آن نامرئی میباشند.
ببین با خودت چه میکنی،
یا بیشتر اینکه
ذهنِ تو با تو چه میکند.
وابستگیِ احساسیِ خود
به داستانی که از تو یک قربانی میسازد را حس کن
و از اجبارِ اینکه دربارهی آن فکر یا صحبت کنی آگاه بشو.
حضورِ مشاهدهگری باش
که شاهدِ وضعیتِ درونیِ خود است.
لازم نیست هیچ کاری انجام بدهی.
دگرگونی و آزادی
با آگاهی حاصل میشود.
***
گلهمندی و تحریکپذیری
الگوهای موردِ علاقهی ذهن میباشند
که ایگو از طریقِ آنها خود را تقویت میکند.
بخشِ زیادی از فعالیتِ ذهنی-عاطفیِ خیلی از افراد،
شاملِ گلهمندی و زودرنجی نسبت به این-و-آن است.
با این کار،
دیگران یا یک وضعیت را «نادرست» در نظر میگیری
و خود را «برحق.»
تو از طریقِ «برحقبودن»
احساسِ برتری میکنی
و از طریقِ حسِ برتری،
احساسِ کیستیِ خود را تقویت میکنی.
البته که
درواقع،
تو فقط درحالِ تقویتِ توهمِ ایگو میباشی.
آیا میتوانی آن الگوها را در خود مشاهده کنی
و ماهیتِ صدایِ گلهمندِ درونِ سرِ خود را
تشخیص بدهی؟
***
احساسِ کیستیِ برخاسته از ذهنِ مشاهدهنشده
وابسته به اختلاف است
زیرا احساسی که او از هویتی جدا و مستقل میگیرد
با مبارزه بر علیهِ این-و-آن تقویت میشود.
این هویت همچنین
با نشاندادنِ اینکه این «من» هستم
و آن
«من» نیستنم
قویتر میشود.
خیلی اوقات،
قبیلهها، ملتها، و ادیان
با داشتنِ دشمن
هویتی جمعی کسب میکنند.
«باورمندان» بدونِ «ناباوران» چه کسی خواهند بود؟
***
آیا در تعامل با دیگران
میتوانی در خود
حسِ ظریفِ برتری یا حقارت نسبت به آنها را شناسایی کنی؟
با این کار
تو درحالِ مشاهدهی ایگو میباشی
که از طریقِ مقایسه زندگی میکند.
حسادت
محصولِ جانبیِ ایگوست
که با یک رویدادِ خوب برای کسِ دیگری،
یا اگر کسی بیشتر داشته باشد،
بیشتر بداند،
یا تواناتر از تو باشد،
ایگو احساسِ کاستی میکند.
هویتِ ایگو وابسته به مقایسه است
و او از قیاسِ بیشتر تغذیه میکند.
او به هر چیزی خواهد چسبید.
برای تقویتِ هویتِ ساختگیِ خود
میتوانی بهعنوانِ آخرین چاره،
رفتاری که جهان با تو نسبت به دیگران دارد را
ناعادلانهتر درنظر بگیری
یا اینکه خود را بیمارتر از کسِ دیگری ببینی.
آن داستانها،
آن تخیُلاتی که تو از آنها کسبِ هویت میکنی کدامند؟
***
برای حفظِ احساسِ جدایی
که ادامهی بقای ایگو به آن بستگی دارد،
لزومِ مخالفت، مقاومت، و نهیکردن
در ساختارِ آن قرار دارد.
بنابراین
برای ایگو
«من» در برابرِ «دیگران،»
«ما» در برابرِ «آنها» وجود دارد.
ایگو محتاجِ اختلاف با کسی یا چیزی است.
به همین دلیل
در جستجوی آرامش و شادی
و عشق هستی
اما در بلندمدت تحملِ آنها را نداری.
میگویی که خواهانِ خوشحالی هستی
اما به ناراحتیِ خود معتاد شدهای.
ناراحتیِ تو درنهایت از شرایطِ زندگیِ تو برنمیخیزد
بلکه برخاسته از شرطیشدگیِ ذهنِ توست.
***
آیا دربارهی کاری که در گذشته انجام دادی
- یا انجام ندادی -
با خود احساسِ گناه حمل میکنی؟
مسلم است که:
تو آن زمان مطابق با سطحِ آگاهیِ خود
یا بهتر است بگویم ناخودآگاهیِ خود
رفتار کردهای.
چنانچه هشیارتر میبودی،
آگاهتر،
به گونهی دیگری رفتار میکردی.
احساسِ گناه تلاشِ دیگریست از سوی ایگو
برای ایجادِ هویت؛
برای احساسِ کیستی.
برای ایگو فرقی نمیکند که این کَس مثبت باشد یا منفی.
آن کاری که انجام دادی یا موفق نشدی که انجام بدهی
تجلیِ ناخودآگاهی بوده است
- ناخودآگاهیِ انسان.
بههرحال،
ایگو آن را شخصی در نظر میگیرد و میگوید،
«من این کار را کردم،»
و درنتیجه تو حاملِ تصویری از خود هستی
که آن را «بد» درنظر میگیری.
در سرتاسرِ تاریخ
انسانها مدام رفتارهای خشن، ظالمانه
و آسیبزنندهی بسیاری به یکدیگر تحمیل کردهاند
و همچنان به این کار ادامه میدهند.
آیا همهی آنها باید محکوم شوند؛
همهی آنها گناهکار هستند؟
یا آن رفتارها صرفاً بروزِ ناخودآگاهی است،
یعنی مرحلهای در تکامل
که ما درحالِ عبور از آن میباشیم؟
این جملهی عیسا که میگوید،
«آنها را بابتِ اینکه نمیدانند چه میکنند ببخش،»
همچنین خودِ تو را نیز شامل میشود.
***
چنانچه ایگو
بهمنظورِ رهایی، تقویت، یا حسِ ارزشمندیِ خود،
اهدافی را تعیین کند،
حتا اگر آن اهداف تحقق یابند
تو را خوشنود نخواهند کرد.
میتوانی اهدافی را تعیین کنی،
اما بدان که تحققِ آنها خیلی مهم نیست.
وقتی چیزی از ساحتِ حضور برمیخیزد،
یعنی این لحظه وسیلهای برای رسیدن به هدف نیست:
خودِ آن کاری که انجام میدهی
در هر لحظه تو را سرشار میسازد.
در این صورت
دیگر اکنون را به وسیلهای برای رسیدن به هدفی تقلیل نمیدهی؛
کاری که ذهنِ مشاهدهنشده میکند.
***
«بدونِ خود، یعنی بدونِ مشکل،»
این پاسخی بود که آن استادِ بودایی داد
وقتی از او خواستند معنای بودیسم را توضیح بدهد.
***